عنوان: روزی که مونیا دختر بدی بود
نویسنده و تصویرگر: آسون بالزولا
مترجم: فرینوش وحیدی
ناشر: نشر مرکز، کتاب مریم، 1370
تعداد صفحات: 24
گروه سنی: 12-7 سال
ساعت از هشت گذشته بود که «مونیا» با اوقات تلخ و بیحوصلگی از رختخواب بیرون آمد. او دلش نمیخواست به مدرسه برود. آن روز مونیا از دندۀ چپ بلند شده بود. هنگام صبحانه، از زیر میز به خواهرش لگد زد، وقتی پدرش او را به مدرسه رساند، خداحافظی نکرد. در مدرسه، رنگ نقاشی را ریخت، عکس دوستش را پاره کرد و بعد هم با دوست دیگرش دعوا راه انداخت و از او هم عذرخواهی نکرد. موقع خواندن آواز، آواز نخواند و موقع بازی هم با دیگران بازی نکرد. هنگام بازگشت به خانه، بدون اطلاع خانوادهاش، همراه دوست و پدربزرگ دوستش به خانۀ آنها رفت و در سرسرهبازی روی نردۀ پلهها، نرده را شکست. بعد از این که به خانه رسید، با هیچکس حرف نزد، به کوچه رفت و گاوها را در باغچه رها کرد.
مادرش عصبانی شد و او را به اتاقش فرستاد. وقتی مونیا تنها شد، نگران شد که شاید دیگر کسی او را دوست نداشته باشد. دیگر دلش نمیخواست بد باشد، برای همین بیسروصدا از پلهها پایین آمد. کت مادرش را پوشید و کلاه او را بر سر گذاشت.
از در جلوی ساختمان خارج شد و در پشتی خانه را به صدا درآورد، وقتی مادرش در را باز کرد، او خود را خانم «بلینکو» معرفی کرد. مادرش خانم بلینکو را به گرمی پذیرفت و او را به شیرکاکائوی داغ دعوت کرد. خانم بلینکو وارد آشپزخانه شد و به پدر و خواهرش عصربهخیر گفت. پدرش از خنده، صورتش را پشت دستمال سفره قایم کرده بود. خانم بلینکو با مادرش دربارۀ دخترشان مونیا صحبت کرد. مادرش گفت که مونیا امروز آنقدر دختر بدی بوده که آنها فکر کردند، شاید دلش میخواهد با خانوادۀ دیگری زندگی کند.
خانم بلینکو از مادر پرسید که آیا او هنوز مونیا را دوست دارد؟ مادر، پدر و خواهر مونیا گفتند که هنوز او را خیلی دوست دارند. خانم بلینکو گفت که فکر میکند، مونیا هم آنها را خیلی دوست دارد و فقط بعضی وقتها که همهچیز ناجور میشود، مونیا هوس میکند، بد باشد. وقتی خاطر خانم بلینکو جمع شد، از آنها تشکر و خداحافظی کرد. پس از مدتی دوباره صدای در شنیده شد، وقتی مادر در را باز کرد، مونیا پشت در ایستاده بود در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت.
رفتار مونیا در داستان «روزی که مونیا دختر بدی بود» شبیه بسیاری از کودکانی است که برخی اوقات بدون دلیل از همهچیز شکایت میکنند و رفتار بدی از خود نشان میدهند. روش برخورد مادر مونیا با او و تنها ماندن او در اتاق موجب شد که بتواند به اعمالش فکر کند. او پی برد که اگر رفتار بدش را ادامه دهد، تنها میماند.
کودکان نیز مانند مونیای داستان، تنهایی را دوست ندارند. وقتی والدین از دست کودکشان ناراضی هستند، اگر نارضایتیشان را آشکارا و با روشی دوستانه نشان دهند، کودک دربارۀ این تغییر رفتار آنان با خود فکر میکند و چون داشتن روابط صمیمانه با دیگران، بهویژه خانواده، برای او ارزشمند است، به دنبال راهحلی برای حل مشکلش میگردد و با تفکر و برقراری ارتباط بین رفتار جدید اطرافیان با خود و رفتار پرخاشگرانۀ خود به این آگاهی میرسد که برخی از شیوههای فکری و رفتاری او ممکن است به این روابط صمیمانه آسیب برساند، بنابراین تلاش میکند با تغییر در فکر و رفتار، روابطش را حفظ یا بازسازی کند. البته چگونگی برخورد والدین با او در شکلگیری چنین تفکری و پیدا کردن راهحل مؤثر خواهد بود.
گفتوگو با کودک دربارۀ رفتارش و پیامد آن، میتواند بیش از هر محرومیت و تنبیهی اثرگذار باشد، گفتوگو شناخت کودک را افزایش میدهد و به او کمک میکند تا عملش را ارزیابی کند. در داستان «روزی که مونیا دختر بدی بود» گفتوگوی مونیا با مادرش موجب شد تا او پی به اشتباه خود ببرد، دربارۀ رفتار نامناسب خود شناخت پیدا کند. این شناخت سبب شد تا مونیا تصمیم بگیرد در نوع برداشت و یا تفکر و رفتار خود تغییر به وجود آورد.
شما میتوانید از پرسشهای زیر برای بحث و گفتوگو با کودکتان دربارۀ داستان «روزی که مونیا دختر بدی بود» بهره ببرید.
- چرا مادر مونیا عصبانی شد و او را به اتاقش فرستاد؟
- چرا مونیا وقتی به اتاقش رفت نگران شد؟
- مونیا چطور توانست با والدینش دربارۀ رفتارش صحبت کند؟
- اگر شما جای مونیا بودید چه میکردید؟
- آیا تا به حال شما هم مانند مونیا رفتار کردهاید؟
- اگر چنین شده، با شما چه رفتاری کردهاند؟ فکر میکنید چه برخوردی بهتر بود؟

درج دیدگاه