عنوان: مقصر بودن
داستان: مارتا خود را مقصر می‌داند
نویسنده: بگونیا ایبارولا
مترجم: نوشین جعفری
ناشر: بافرزندان، 1395
تعداد صفحات: 36
گروه سنی: 8-12 سال

خلاصۀ کتاب مقصر بودن

مارتا، بزرگ‌ترین فرزند خانواده، به تازگی هفت ساله شده بود. یک خواهر چهار ساله به نام ماریا و یک برادر یک ساله داشت که هنوز نمی‌توانست راه برود و حرف بزند. پدر و مادرشان کارتن و ضایعات آهن جمع می‌کردند. به همین خاطر بیشتر اوقات شب‌ها هنگامی که سر کار می‌رفتند، نگهداری خواهر و برادرش را به او می‌سپردند. مارتا از اینکه به او اعتماد می‌کردند، خوشحال بود. او این‌طوری احساس می‌کرد بزرگ شده است. هرچند همیشه همه‌چیز خوب پیش نمی‌رفت. به خصوص که مارکوس خیلی به حرفش گوش نمی‌داد و وقتی می‌زد زیر گریه مارتا نمی‌دانست که برایش چه پیش آمده و چه کار می‌‌‌تواند بکند.

آن شب پدر و مادرش مثل همیشه برای جمع‌‌آوری کارتن و ضایعات رفته بودند. مارتا می‌توانست تا وقتی که آن‌ها برگردند، کتاب بخواند و بازی کند. به همین دلیل به آشپزخانه رفت و پشت میز نشست و مشغول کتاب خواندن شد. یک مرتبه صدای گریۀ مارکوس را شنید. به اتاق رفت و او را روی زمین، پایین گهواره دید که از پیشانی‌اش خون می‌ریزد. خیلی دستپاچه شد و نمی‌دانست چه کار کند. ناگهان فکری به ذهنش رسید و گفت بهتر است همسایه‌ها را خبر کنم.

همسایه‌ها خیلی مهربان بودند و مارکوس را به بیمارستان بردند. وقتی پدر و مادر برگشتند، مارتا تمام ماجرا را برای آن‌ها تعریف کرد و همگی با هم به بیمارستان رفتند. مارتا به پدرش گفت: «متاسفم تقصیر من بود». پدر حرف او را قطع کرد و گفت: «نه دخترم یک اتفاق بوده، نباید خودت را مقصر بدانی». همسایه‌ها به پدر مارتا گفتند: «شما باید به دخترتان افتخار کنید که فوراً ما را خبر کرد و توانستیم با سرعت مارکوس را به بیمارستان بیاوریم». وقتی مارتا فهمید مقصر نبوده است، خیالش راحت شد.

گفت‌وگو دربارۀ کتاب مقصر بودن

در یادداشت پرورش مسئولیت‌پذیری در کودک و نوجوان گفتیم که برای افزایش تاب‌آوری آن‌ها، والدین به‌عنوان الگوی ابتدایی آن‌ها می‌بایست خود در هنگام روبه‌رو شدن با مشکل بتوانند بدون بزرگ جلوه دادن وضعیت، آن را برطرف کنند. در داستان «مارتا خود را مقصر می‌داند»، مارتا هنگام دیدن مشکل برادرش، به‌جای فاجعه‌سازی، گریه و نگرانی، با استفاده از تفکر منطقی به دنبال راه حل گشت و به سرعت همسایه‌ها را خبر کرد. پدر نیز به جای تنبیه یا سرزنش مارتا، او را آرام می‌کند و می‌داند که این ماجرا یک اتفاق بوده است. رفتار پدر باعث می‌شود تا مارتا علاوه بر این که خود را به خاطر آن اتفاق سرزنش نکند، بلکه با الگو گرفتن از پدر بیآموزد در برخورد با مشکل خونسردی خود را حفظ و سعی در حل مشکل می‌کند.

کودک یا نوجوان با خواندن داستان‌های مشابه کتاب مقصر بودن در هنگام روبه‌رو شدن با مسائل و مشکلات مختلف در زندگی به صورت ناخودآگاه پلی ارتباطی میان شخصیت اصلی با خود ایجاد می‌کند و به این فکر می‌کند که مارتا چه‌طور با بحران پیش‌آمده مواجه شد و چه کرد؟ سپس سعی می‌کند با کمک حس مسئولیت‌پذیری، مثل مارتا، وضعیت خودش را تحلیل کند تا بهترین راه را پیدا کند. اگر مسیر مطالعۀ کتاب به روشی درست طی شود و کودک بتواند با استفاده از چیزهایی که در طی ماجرا آموخته است، احساس‌هایش را کنترل کند، باعث می‌شود کودک بتواند تشخیص دهد که سرزنش خود هیچ کمکی به رفع مشکل نخواهد کرد، بلکه برعکس باعث می‌شود او خود را ناتوان‌تر بپندارد. در نتیجه سعی می‌کند آرامش خود را حفظ کند، فکر کند، تصمیم درستی بگیرد و راه حل مناسب با شرایط پیش رو را پیدا کند.

با گفت‌وگوی پس از داستان، کودک راحت‌تر ماجراها را برای خودش تحلیل می‌کند تا در شرایط مناسب از آن‌ها استفاده کند. پرسش‌های زیر می‌تواند آغازگر گفت‌وگو دربارۀ کتاب مقصر بودن باشد.

  • مارتا از این که مسئول نگهداری برادرش بود چه احساسی داشت؟
  • زمانی که برادر مارتا آسیب دیده بود در ابتدا مارتا چه احساسی داشت؟
  • مارتا با دیدن برادر آسیب‌دیده‌اش چه تصمیمی گرفت؟
  • اگر در چنین شرایطی بودی چه تصمیمی می‌گرفتی؟
  • اگر مارتا با دیدن مشکل برادرش، خیلی نگران می‌شد و می‌ترسید، چه اتفاقی ممکن بود بیفتد؟ داستان چگونه پایان می‌یافت؟
  • اگر پدر مارتا او را مقصر می‌دانست، مارتا چه احساسی پیدا می‌کرد؟ داستان چگونه پیش می‌رفت؟ چرا؟