چرا کودک، پرخاشگر، منزوی، مضطرب، افسرده یا مغرور میشود؟
شاید دربارۀ ساختارها، طرحواره های ذهنی یا الگوهای ذهنی شنیده باشید. انسان موجودی است که از بدو تولد با حواس پنجگانه (بینایی، شنوایی، لامسه و چشایی) اطلاعات محیط را گردآوری میکند. به بیان دیگر انسان از دوران کودکی از تمام حواس برای یادگیری استفاده میکند. کودک میبیند که بزرگسالان با یکدیگر (همسر، خواهر، برادر یا همسایه) چگونه برخورد میکنند و از این رفتارها الگو میگیرد و الگوها را در ذهن خود ذخیره میکند. برخی از دیگر یادگیریهای کودک بر پایۀ تجربه شکل میگیرد، برای نمونه او از طریق لمس کردن میتواند یاد بگیرد که هر آنچه را دوست دارد باید در میان دستهای خود نگه دارد، یعنی باید در تملک خود درآورد؛ این موارد را میتوان یادگیری اولیه دانست.
در مقابل یادگیری اولیه، یادگیری ثانویهای نیز وجود دارد که در ساخت شخصیت تأثیرگذار هستند. اگر کودک شاهدِ بگوومگوی والدین باشد و سپس خودش در شرایطی دیگر با کسی اختلاف پیدا کند، شروع به دادوفریاد میکند؛ یعنی، به آنچه دیده و در ذهنش نقش بسته، عمل میکند. این واکنش و رفتار، رفتار الگوگرفته شده است. اگر این رفتار برای کودک پیروزی به دنبال داشته باشد، میآموزد که با پرخاشگری میتواند به دلخواهش برسد. این یادگیری در ذهن او مینشیند و در اثر تکرار تبدیل به یک باور میشود. معیاری که این باور بر آن استوار است میتواند شامل این موارد شود:
«اگر داد نزنم، نمیتوانم حقم را بگیرم»
«اگر کتک نزنم، میگویند ضعیف است و مرا دستکم میگیرند» و…
این ساختارهای ذهنی همواره مشوق فرد در تکرار و پیروی از باور ناسالم هستند. اگر طرحواره های ذهنی یا معیارهای نادرست زندگی، در سنین کودکی اصلاح نشود، بر اثر تکرار تبدیل به عادت و باور میشود و تغییر آنها بسیار دشوار خواهد بود. برای نهادینه کردن باورهای سالم و ساختارهای ذهنی منطقی در کودکان، ضروری است که الگوهای رفتاری مناسبی برای آنها باشیم، با این کار ساختارهای اولیۀ مناسبی در اختیار آنها قرار دادهایم.
داستانهای مناسب، بستری برای شناخت بنیانهای فکری و معیارهای درست برای تصمیمگیری در اختیار کودک قرار میدهند.
برای این کار میتوانید داستان «گلدان خالی» و داستان «یاسمن و یادگاری» را بخوانید، در این مطالب دربارۀ چگونگی استفاده از داستانها، راهنمایی لازم جهت شکل دادن به طرحواره های ذهنی وجود دارد.
درج دیدگاه