عنوان: فیل کوچولو کاری می‌کند که نترسد
نویسنده:
زوزا وربوآ
تصویرگر:
نام مورگان جونز
مترجم:
اشرف کریمی
ناشر:
قدیانی، کتاب‌های بنفشه، 1389
تعداد صفحات:
24
گروه سنی:
6-9 سال

اِلی در داستان «فیل کوچولو کاری می‌کند که نترسد» فیلی است که از خیلی چیزها می‌‌ترسد. روزی الی تمام نگرانی‌‌هایش را لیست کرد تا هیچ‌کدام را فراموش نکند. او همیشه از ترس هیولاهای زیر تخت، تمام کفش‌هایش را می‌‌چید تا هیولا نتواند زیر تخت برود، در کلاس با این که جواب تمام پرسش‌های معلم را می‌دانست، هیچ‌وقت دستش را بلند نمی‌‌کرد، چون خجالت می‌‌کشید. الی یک سنگ‌‌ریزۀ جادویی در جیبش داشت که مانند یک دوست خوب، هیچ‌وقت نمی‌‌گذاشت اتفاق بدی برایش بیفتد. موقع نهار، وقتی دوستش پرسید که آیا نهارش خوشمزه است؟ الی احساس کرد، همه به او نگاه می‌‌کنند، برای آرام شدن دستش را در جیبش برد ولی سنگ‌‌ریزه نبود.
بعد از این همه‌چیز برای اِلی عوض شد، مثلا صدای همه‌چیز بلندتر از قبل بود و خانم معلم برایش تبدیل به یک غول شد. تنها چارۀ الی این بود که برود و پشت درخت بزرگ بلوط گریه کند. مارکوس که جریان اِلی و سنگ‌ریزه‌اش را می‌دانست، به او پیشنهاد داد باید تصمیم بگیرد تمام روز را از هیچ‌چیز نترسد، حتی از ترسناک‌‌ترین چیزهایی که می‌‌شناسد. مارکوس به او گفت که اگر از کاری می‌ترسد، سعی کند برخلاف همیشه هرطور شده آن کار را انجام دهد و به الی قول داد که برای این‌‌کار کمک خواهد کرد.
در کلاس درس، اِلی می‌‌خواست مثل همیشه عقب بنشیند ولی مارکوس گفت پیشنهاد داد که بهتر است بیاید جلوتر، با این که برای اِلی سخت و ترسناک بود؛ ولی با مارکوس جلو نشستند. هنگامی که معلم سؤال پرسید، با اشارۀ مارکوس، اِلی دستش را بلند کرد و جواب داد و احساس کرد اصلاً از معلم نمی‌‌ترسد. زنگ تفریح، رادی به سراغش آمد تا سربه‌سرش بگذارد، اِلی سریع دستش را به جیبش برد ولی مارکوس به او قولشان را یادآوری کرد. الی به رادی گفت: «برو پی کارت» و به او محل نگذاشت. در راهِ برگشت به خانه، اِلی از همه جلوتر راه می‌‌رفت. وقتی شب فرارسید دیگر از هیولا هم نترسید و کفش‌‌هایش را زیر تخت نچید و فهرستی از چیزهایی نوشت که دیگر از آن‌ها نمی‌‌ترسد. با وجود این او لیستی از نگرانی‌‌های دیگرش نوشت تا یادش نرود.

اِلی، فیل کوچولوی داستان «فیل کوچولو کاری می‌کند که نترسد»، به‌جای مقابله با ترسش از خود رفتارهایی مانند کناره‌گیری و فرار نشان می‌دهد. رفتارهایی که نه‌تنها به او کمک نمی‌کند بلکه بیشتر باعث کناره‌گیری از جامعه می‌شود. همچنین وابستگی الی به یک سنگ و از دست دادن آن موجب ترس و نگرانی بیشتر او شد.
نکتۀ جالب توجه داستان، مارکوس، دوست و هم‌کلاسی اوست که کمک می‌کند الی با ترسش مقابله کند. مارکوس استدلالش این است که اِلی باید با هرچه می‌ترسد روبه‌رو شود و این طرز تفکر یادآور کلام امام علی (ع) درباره ترس است: «هنگامی‌که از چيزى (زياد) می‌ترسی خود را در آن بيفكن، زيرا گاهى ترسيدن از چيزي، از خود آن سخت‌تر است.» (حکمت 175، نهج‌البلاغه). روانشناسان نیز بر رویارویی با ترس تأکید کرده‌اند. عدم مقابله با ترس زندگی را بر انسان سخت‌تر می‌کند زیرا همیشه باید با نگرانی آمادۀ روبه‌رو شدن با ترس‌ها باشد. کمک به کودکان برای مقابله با ترس باید متناسب با شدت ترس در او باشد. برخی به تدریج با عامل ترس روبه‌رو می‌شوند و عده‌ای دیگر به یک‌باره. غلبه بر ترس موجب می‌شود که فرد جرأتمندی و اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا کند و برای زندگی آینده آماده شود. داستان «فیل کوچولو کاری می‌کند که نترسد» به کودک کمک می‌کند تا دربارۀ ترس‌ها و نگرانی‌هایش به شناخت و آگاهی لازم دست یابد.
گفت‌وگو و ایجاد موقعیت‌هایی برای تفکر کمک می‌کند کودک بتواند دربارۀ رفتارش بیشتر فکر کند، وضعیت را تحلیل و همۀ جوانب را بررسی کند. داشتن الگوی خوب (مانند پدر فرانکلین) نیز کمک می‌کند تا کودک دربارۀ درست یا غلط بود رفتارش بیشتر بیاندیشد و برای اصلاح خودش تلاش کند؛ علاوه بر آن داستان‌ها می‌توانند الگوی خوبی به کودکان بدهند، زیرا آن‌ها تجربۀ اندکی دارند و داستان‌هایی که با زندگی روزانۀ آن‌ها هماهنگی دارد، می‌تواند به تجربۀ آن‌ها بیفزاید. البته برای مؤثر واقع شدن داستان در زندگی یک کودک باید دربارۀ آن با او به گفت‌وگو کنیم و مطمئن شویم که او نکات داستان را به خوبی متوجه شده است.

برای استفاده از داستان «فیل کوچولو کاری می‌کند که نترسد» در بحث و گفت‌وگوی کودک دلبندتان می‌توانید از پرسش‌های زیر استفاده کنید:

  • اِلی از چه چیزهایی می‌ترسید؟
  • او برای مقابله با ترسش چه‌کاری انجام داد؟ آیا این کار در کاهش ترس به او کمک کرد؟
  • چه کسی به اِلی کمک کرد تا بتواند بر ترسش غلبه کند؟ چه‌طور این کار را انجام داد؟
  • اِلی پس از این که توانست بر ترسش غلبه کند چه احساسی داشت؟
  • آیا شما هم مثل اِلی از چیزی ترسیده‌اید؟ هنوز هم آن ترس را دارید یا با آن مقابله کرده‌اید؟ اگر بر ترستان غلبه کرده‌اید، چگونه توانستید این کار را انجام دهید؟